نکتهی دوم این است که روانشناسی دین با روانشناسی دینی خلط نشود. روانشناسی دینی کاملا متفاوت است با روانشناسی دین. روانشناسی دینی یک شاخه از علوم دینی است با این مضمون که دین دربارهی روان آدمی چه گفته است. همانطور که دین دربارهی عالم ماورا طبیعت سخن گفته است دربارهی عالم طبیعت هم سخن گفته، همانطور که دربارهی آینده یعنی زندگی پس از مرگ سخن گفته، دربارهی گذشته یعنی زندگی پیش از تولد هم سخن گفته است. درباب زندگی این جهانی هم سخن گفته به همین ترتیب دین دربارهی مجردات و اموری که مافوق ماده و مادیاتاند سخن گفته، دربارهی تاریخ، اجتماع، فرد انسانی هم سخن گفته، کموبیش دربارهی همه چیز سخن گفته است. البته ادیان از این جهت با هم تفاوت دارند، اما به هر حال همهی ادیان کموبیش و با اختلاف مراتب دربارهی همه چیز جهان سخن گفتهاند.
یکی از اموری هم که دین دربارهی آن میتواند سخن بگوید روان آدمیست. چه ادیان شرقی که در این جهت بسیار قویترند مثل آیین هندو یا آیین بودا یا آیین دائو یا آیین شینتو یا آیین جین و چه ادیان غربی و به تعبیر ما ادیان ابراهیمی و موسوی یعنی اسلام، مسیحیت و یهودیت. همه ادیان دربارهی روان آدمی سخن گفتهاند ، در این جا اصلا کاری نداریم به اینکه سخنی که گفتهاند قابل دفاع است یا قابل دفاع نیست، این سخن را امروزه ما میپذیریم یا نمیپذیریم ولی به هر حال درباب روان آدمی سخن گفته اند، فراوان هم سخن گفتهاند. مثلا دین ممکن است دربارهی توانایی های روان آدمی سخن بگوید، درباره ناتوانیهای روان آدمی هم سخن بگوید. تواناییهایی که روان آدمی یا ناتواناییهایی که روان آدمی در ناحیهی علم دارد یا در ناحیهی قدرت دارد یا در ناحیهی اراده دارد یا در ناحیهی احساسات و عواطف دارد، تواناییها و ناتواناییهایی که ما در ناحیهی باورها داریم، ارتباط ساحتهای مختلف روان آدمی با یکدیگر، تاثیر عقل بر عواطف و تاثیر عواطف بر عقل، تاثیر این دو بر اراده، تاثیر اراده بر عقل و عواطف و قس علی هذا. الی ماشاالله میشود مسائلی دربارهی روان آدمی از منظر ادیان طرح کرد. مثلا میشود گفت که اسلام نظرش دربارهی روان آدمی این است یا مسیحیت این، و آیین بودا این است.اینها روانشناسی دینی است. یعنی روانشناسی که در آن بهجای اینکه سراغ روانشناسان تجربی یا روانشناسان عرفانی – شهودی برویم و یا روانشناسان تاریخی و یا روانشناسان فلسفی – یعنی فیلسوفا ن ذهن، آن هایی که philosophy of mind کار میکنند- برویم، آمدهایم سراغ خود دین و مذهب ببینیم دین ومذهب دربارهی روان آدمی چه میگوید. میتوانیم آنچه را دین و مذهب دربارهی روان آدمی میگوید با آنچه که عرفان، علوم تجربی روانشناسی و یا علوم فلسفی روانشناختی میگویند، مقایسه کنیم. ولی به هر حال این مقایسه را انجام بدهیم یا ندهیم خود اینکه دین هم دربارهی روان آدمی چه سخنانی گفته است نفیا و اثباتا، این میشود روانشناسی دینی. این شاخه هم همانگونه که از اسمش معلوم است اصلا یک علم تجربی نیست و بنابراین اصلا با محل بحث ما هیچ ربطی ندارد. محل بحث ما در واقع روانشناسی دین است که از شاخه های روانشناسی است که روانشناسی خودش یک علم تجربی است، البته علم تجربی طبیعی نیست بلکه انسانی است. ما با روانشناسی دینی مطلقا کاری نداریم. بلکه دربارهی روانشناسی دین حرف میزنیم. روانشناسی دین یعنی نه آنچه که دین درباره روان آدمی میگوید بلکه آنچه که روانشناسان دربارهی دین میگویند و اینها دو دنیای بسیار دور از هماند. روانشناسی دینی با تعبیری که من کردم سخنانی بود که دین دربارهی روان آدمی میگفت اما روانشناسی دین که در ادامه خواهم گفت سخنانی است که روانشناسی دربارهی دین میگوید، نه دین درباره روان آدمی. حال که روانشناسی دینی از محل بحث ما بیرون رفت، ببینیم روانشناسی دین چه میگوید و به چه مباحثی میپردازد.
نه در این کتاب دیوید ولف و نه در کتابهای دیگری که در روانشناسی دین نوشته میشود ،کتابی ندیدهام که دقیقا جغرافیای روانشناسی دین را طرح کرده باشد. هر کتابی به یک سلسله مباحث روانشناسی دین میپردازد و از دیدگاههای مختلف با رویکردهای مختلف بحث میکند ولی این که اساسا جغرافیای روانشناسی دین چیست؟
وقتی از بالا و به تعبیر انگلیسیان از چشم پرنده به روانشناسی دین نگاه میکنیم آن زیر چه چیزی وجود دارد را، من ندیده ام. اما با توجه به مجموعهی مطالعاتی که داشتهام بهنظر میآید که استقرا تام و تمامی میتوان کرد و گفت که مجموع همه آنچه که روانشناسان دین بدان پرداختهاند پنج شاخهی مختلف است. این کتاب دیوید ولف هم البته به همهی این پنج شاخه بهیکسان نپرداخته است و به بعضی از این شاخهها بیشتر از شاخههای دیگر پرداخته است. که اتفاقا در بحثی که در باب خود کتاب خواهم داشت به این نکته بازمی گردم. پنج دسته مباحث هستند که وقتی در باب آن مباحث سخن بگویید وارد روانشناسی دین شده اید:
مباحث دسته اول مباحثی اند که در آن ها عوامل روانی موثر در پیدایش دین تاریخی محل بحث است. هر دین تاریخی ای با یک بنیانگذار شروع می شود ، این بنیانگذار چه عیسی چه موسی چه بودا و چه هرکس دیگری تجربه ای که ما بعدها از آن تعبیر می کنیم به تجربه دینی پیدا می کند به این تجربه دینی خودش بها می دهد بی اعتنایی نمی کند و بعد این تجربه دینی خودش را با مخاطبان خودش درمیان می گذارد. این سه مورد، دین تاریخی را پدید می آورند. اگر کسی تجربه دینی ای به معنای وسیع این کلمه پیدا کرد و به این تجربه دینی هم بی اعتنا نبود، یعنی این تجربه دینی برایش یک امر مهم تلقی شود و پس از آن این تجربه دینی را به صورت های مختلفی با مخاطبان خود درمیان بگذارد، به محض این که این فرایند سه مرحله ای انجام بگیرد، یک دین تاریخی پدید می آید.
کلمات کلیدی: